او....
میدانی امروز در حیاط ِ مادر بزرگ،
در کنار شکوفه های بهار نارنج،
به پرنده های نشسته بر شاخه چه گفتم؟
گفتم:
او مرا نمی داند...
میدانی امروز در حیاط ِ مادر بزرگ،
در کنار شکوفه های بهار نارنج،
به پرنده های نشسته بر شاخه چه گفتم؟
گفتم:
او مرا نمی داند...
هنوز دلم تنگ ميشود... براي محض حرف زدنت, و براي تيكه كلام هايت...كه نميدانستي فقط كلام تو نبود...من هم به آنها تكيه داده بودم........
خداحافظ روشنی شب های تارم ...خداحافظ رویایی مهربانم ...خداحافظ زیباترین زیبایم ...خداحافظ قشنگم ...خداحافظ تنها امید زندگیم... خداحافظ اخرین شادی من ... خداحافظ اخرین کلام عشقم ... خداحافظ رنگین ترین نقاشی من ... خداحافظ پر پروازم ... خداحافظ همه ی وجودم ... خداحافظ شیدایی پنهانم...خداحافظ آتش جان و قلبم ...خداحافظ فراموشیی دیدارم...خداحافظ اخرین قطره ی خونم...خداحافظ پاکی اشکهایم ... خداحافظ خداحافظ ... خداحافظ عشقم...
رفتو چشمم را برایش خانه کردم...
بر نگشت
بس دعاها از دل دیوانه کردم...
بر نگشت
شب شنیدم زاهدی گفت:او افسانه بود
دروفایش خویش را افسانه کردم...
برنگشت
شوق عشقم را که روزی میربود از او قرار
تا سحر گاهان برایش موعظه کردم...
بر نگشت
تا درآن غربت نسوزد از غم بی هم دمی
تارو پودم را بر او پروانه کردم...
برنگشت
این منه مسجد نشین عاشق سجاده را
مدتی هم، ساکن می خانه کردم...
بر نگشت
چون بداند در ره او با کسانم کارنیست
خویش را بادیگران بیگانه کردم...
بر نگشت
رفتو چشمم را برایش خانه کردم...
بر نگشت
بس دعاها از دل دیوانه کردم...
بر نگشت
عاقبت هم در امید اینکه بر میگردد او
عالمی را، در غمش ویرانه کردم...
برنگشت
پرسید باران؟ گفتم بهار!
پرسید بهار؟ گفتم لحظه های با تو بودن!
پرسید لحظه ؟ گفتم کوچه بن بست!
پرسید کوچه بن بست ؟ گفتم من و تو!
پرسید من و تو ؟ گفتم قصه ی ناگفته!
پرسید قصه نا گفته ؟ گفتم هزار و یک شب بودن ما!
پرسید هزارو یک شب بودن ما؟ گفتم زیر پنجره ی تنهایی من!
پرسید زیر پنجره ی تنهایی؟ گفتم اشک مهتاب وقتی نمی غلتد!
پرسید اشک مهتاب؟ گفتم شکوه التماس وقتی دست نیاز به سویت دراز می کنم!
پرسید شکوه التماس؟ گفتم شبهای تاریک یلدایی!
پرسید شبهای تاریک یلدایی؟ گفتم اشک های سرشار پنهانی!
پرسید اشکهای سرشار پنهانی؟ گفتم قلبی که از دیدار می تپد و از ندیدن یار می گرید!
پرسید قلب؟ گفتم تو!
پرسید من؟ گفتم
!
پرسید
عشق؟ گفتم نوری که هرگز نمی میرد!
پرسید نور؟ گفتم
!
پرسید
؟ گفتم اشک!
پرسید اشک؟ گفتم
!
پرسید
؟ گفتم هاله ی دل تنگی!
پرسید هاله ی دلتنگی؟ گفتم
!
گریست!
پرسیدم
؟
گفت گریستن برای بودنهایی که باید باشند و نیستند و نبودنهایی که نباید باشند و هستند!
من گریستم ، او گریست،
کسی از دالان تنهایی چشم های منتظر غمزده مان فریاد زد…
گفتي مثل يه كوه پشت سرتم،بهم تكيه كن
تكيه كردم،اما افتادم،آخه فقط غبار بودي
گفتي زمين زير پاتم،محكم قدم بردار
محكم برداشتم،اما خوردم زمين،آخه تو يخ بودي
گفتي چترتم،برو زير بارون
رفتم،اما خيس شدم،آخه تو بسته بودي
گفتي خودكارتم،بنويس هرچه دل تنگت مي خواهد
نوشتم،اما ننوشت،آخه تو تموم شده بودي
گفتي سنگ صبورتم،باهام حرف بزن
حرف زدم،اما خورد شدم،آخه تو كلوخ بودي
گفتي جا سويچيتم،كليدت رو بده به من
دادم،اما خسته شدم،آخه تو دلم رو واسه همه باز كردي
گفتي قاب عكستم،عكست رو بده من
دادم،اما شکستم،آخه وقتي قاب افتاد شكست
زير عكسم،عكس يكي ديگه بود
گفتي رفيقتم،بزن قدش
زدم،اما تو محو شدي،آخه تو حباب بودي
حالا من ميگم:هي رفيق پاشو از خواب،سرتو از رو شونم بردار...
چيه ؟فكر كردي خواستم با بهم زدن خوابت تلافي كنم ؟
نه ! خواستم بگم رسيديم ته خط، كل مسير خواب بودي
مسير رفاقت...
"خــــداحافظ"
کلمه قشنگی است
اگر: به موقع بگوييم...
تنـهــــــــایی .. تقــــدیر من نیست, تــرجــــیحِ منـــــه ...
همه چیز آرام است ..
دل من
استثنـــاســت ...!
در لابه لای دلشوره ها و ترس ها یم، لب پرتگاه ایستاده ام
میدانم دستم را نمیگیری..!!
فقط محض رضای خدا پرتم نکــن... !
حتی اگه از دوریت دق کنم ،
آرزوی اینکه بهت بگم برگرد رو به دلت می ذارم...
چهـ حَـــرف بــی ربـطیــستــ
کهــ مــَـرد گِریــه نـمی کنـــد
گاهـــی آنقـَـدر بُغــض داریـــ
کهــ فــقط بایـد مَـــرد باشـی
تــا بتـــونی گــِ ــریه کـنـــی
حــــــرف تــــــو که میشــــــود
مــــــن
چقــــــدر ناشیانه,
ادعــــــای بی تفاوتــــــی میکــــــنم!
میشنوی؟
بعد از اینکه تو دلم را صدا زدی
لحظه به لحظه دارد پاسخت را میدهد
قرار ما هر کجاي دنيا که هيچکس حتي نامش را نمي داند ...
هيچ عابري هر گز نميتواند از آنجا عبور کند ...
قرار ما کنار دريا جايي که آسمان هميشه اشک ميريزد ...
قرار ما پشت مه نبودن..نزديک پيچکهاي مجنون ...
ميان دنياي شقايقها..جايي که ستارگان آنجا متولد ميشوند ...
هر کجا که به ملکوت نزديکتر بود ....
اصلا قرار ما آسمان هفتم ... پيش خدا ...
جايي که فقط تو باشي ومن و خدا ...